در اين مقام مجازي بجز پياله مگير//در اين سراچۀ بازيچه غير عشق مباز

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

آثار مولانا..!!


     مولانا زندگـى خود را از آغاز تا انجام در راه كسب معـرفـت و تهذيب و تزكـيـه نـفس گـذراند ايـن احـتمال است كه اقـوال و گـفـتـار او بيش از آثارى باشد كه همينك به طور مكـتـوب در دسترس است بهـر حال مولانا در كتاب هاي بزرگ خود كه هر يك گنجينه أي جاودان از ادب ، شعر ، عرفان ، تصوف ، معرفت ، كمال و اخلاق به شمار مي رود. عميق ترين افكار خود را با لطافت معني و باريكي انديشه و صفا و پختگي فكر عرفاني و مقصود رسا در اختيار خوانندگان و سالكان راه خويش گذارده است و آثار ارجمند و شريفي چون مثنوي معنوي ، ديوان كبير يا ديوان شمس ، فيه مافيه ، مجالس سبعه و مكاتيب مولانا از او به يادگار مانده است. مولانا به روايتي ديوان شعري به زبان تركي نيز داشته كه از بين رفته است.


1 ـــ مثنوي معنوي :
يكي از پر ارزش ترين اثر عرفاني و اخلاقي و يكي از معروف ترين كتاب هاي زبان فارسي است كه مملو از حكايات و تمثيل هاي پند آموز و عبرت انگيز كه مهمترين مسايل عرفاني و ديني و اخلاقي را مطرح كرده و در مواقع لازم نيز از آيات و احاديث مدد جسته است . مثنوي پيام بس عميق در خود نهفته دارد پيامي كه شرح رنج و اسارت آدمي و غربت او از موطن اصلي خويش است .

  مثنوى مولانا در نـزد ياران و مريـدان او به چشم كتاب مقدس نگريسته ميشد ايشان با مبالغه كه رسم مريدان و سر سپردگان است آنرا تقريرى  ديگر از معنى قرآن مى شمردند ، حسام الدين كه مثل مولانا در تعظيم قدر مثنوى مبالغـه و اصرارى تمام داشت يكبار پيامبر خدا را در خواب ديد كه مثنوى مولانا را در دست دارد و در آن به نظر تفاخر و خرسندى مى نگرد.

  مولانا هـم كه هـيچ قصد تفاخر و دعوى نداشت اين طرز تلقى را در باب مثنوى با چشم قبول مى نگـريـست و آنرا تائيد مي كـرد براى ياران مولانا سراسر مثنوى تقرير لطائف قرآنى و اسرار سلوك روحانى بود ليكن ادراك آن در گرو عشق و اعتقاد بود.

گــر شــود بـيـشـه قـلم عـالـم مـديـد
مـثـنـوي را نـيـسـت پـايـانـي پـديـد

صحيح ترين و معتبر ترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت بوده و نسخهء چاپ نيكلسون داراي 25650 بيت ميباشد كه در شش دفتر سروده شده است و به نام صيقل الارواح نيز ناميده مي شود.  چنانچه خود مي فرمايد :

هــر دكـاني راسـت ســوداي دگـر
مـثـنوي دكان فـقـر است أي پـسـر
مـثـنـوي مـا دكـان وحــدت اســت
غيرواحد هرچه بيني آن بت است

2 ـــ ديوان كبير يا كليات ديوان شمس تبريزي :
كه مجموعه أي رباعيات ، غزليات و اشعار عرفاني مولانا را در بر مي گيرد. اين غزل ها كه تعداد ابيات آنها غير از رباعيات به (36360 بيت) رسيده است ، مملو از حقيقت هاي عالي عرفاني و دريا هاي پرجوش و خروش عاطفه و انديشه هاي بلند شاعر است.

مجموعهء اشعار مولانا به ديوان كبير يا كليات شمس تبريزي يا ديوان شمس معروف گشته است زيرا مولانا در پايان و مقـطع بيشتر آنهـا به جاى ذكـر نام يا تخـلص خود به نام  شمس تبريزي تخـلص كرده است كه از بهترين اشعار زبان فارسي به شمار مي آيد .ايـن غزليات در اثر وجـد و بى قرارى سروده شده است.

ديوان شمس ديوان شعر نيست غوغاى يك درياى متلاطـم است بى گـمان در ادب فارسى و فرهـنگ اسلامى و در هيچ مجموعه شعرى به اندازه ديوان شمس حركت و حيات و عشق نمي جوشد.

حرف مولانا ، حرف همهء عصر هاست. تازگي و طراوت شعر مولانا و موسيقايي و ريتميك بودن شعر مولانا سبب شده كه در دل ها بنشيند.

تسلط مولانا بر زبان فارسي به حدي است كه بدون در نظر گرفتن قافيه و توجهات شاعرانه براي ساختن عبارات زيبا ، از كلمات و واژه ها استفاده ي به جا و خوبي نموده است .



   قــافــيــه انــديــشــم و دلـــدار مــن      گـويـدم مـنـديـش جـز ديـدار مـن
   خوش نشين أي قـافـيـه انديش مــن      قـافـيـه دولت تـويي در پيـش من
   حـرف چه بـود تا تو انديشي از آن      حـرف چـه بود خار ديوار رزان
   حرف وصوت وگفت را برهم زنم       تا كه بي اين هرسه با تو دم زنم
    آن دمـي كــز آدمـش كـردم نـهـان       بـا تـو گـويم أي تـو اسرار جهان

3 ـــ فيه مافيه :
مجموعه ي فرهنگي به نثر ، حاوي تقريرات مولاناست كه در مجالس خود بيان مي كرده و پسرش بهاء الدين محمد به ياري يكي از مريدان مولانا آن را تحرير كرده است .
4 ـــ مكاتيب :
كه شامل مجموعه أي مراسلات و نامه هاي مولانا به معاصرانش است .

5 ــ مجالس سبعه :
عبارت از بيان سخناني است كه از تحرير هفت مجلس مولانا بر بالاي منبر فراهم آمده است و متن كامل آن در سال 1927 ميلادي در تركيه به چاپ رسيده است.

مولانا دشوار ترين مسائل كلامي و فلسفي و عرفاني را با زبان شيرين و مطابق با فهم مخاطب خودش بيان مي كند. به طور مثال اگر كسي با كودكي سخن مي گويد بايد مراعات كودكي او را در نظر بگيرد.

چـون كـه بـا كـودك سـرو كـارت فـتـاد
پــس زبــان كــودكــي  بــايــد گــشــاد

در واقع بزرگترين دكتر روانشناس با معرفتش ، با دانشش ، با الهياتش مولانا جلال الدين محمد بلخي است كه در سراسر آثار منظوم و منثور خود از مفاهيم انساني براي بشريت ، سخن معنوي دارد و مي فرمايد :

چون كسي را خار در پـايش جهد    پـاي خـود را بـر سـر زانـو نـهـد
وز سر سـوزن همي جويد سـرش    ور نـيـابـد مـيـكـنـد با لـب تـرش
خار در پا شد چنـيـن دشـوار ياب    خار در دل چون بود واده جـواب
خار دل را گـر بديدي هـر خـسي     دست كي بودي غمان را بركسي

يعني اگر خاري به پاي كسي بخلد ، پاي خود را بر زانو نهاده با سر سوزن سر خار را جستجو مي كند و اگر پيدا نكند ، محل سوزش را با آب دهان تر نموده به جستجوي خود ادامه مي دهد. يافتن خار پا كه تا اين اندازه مشكل باشد ، يافتن خاري كه در دل خليده باشد چگونه دشوار خواهد بود. البته هم اگر هر آدمِ معمولي خار دل را پيدا مي توانست و بيرون مي كشيد ، ديگر غم و رنج چگونه بر كسي مسلط مي شد. امروز اين همه افسردگي ، شوربختي ، رنج و پريشاني كه نصيب بشر شده است ، بلكه كلام مولانا را نخوانده است.

روزي بيايد كاين سخن ، خصمي كند با مستمع
كآب حياتت دادم و تـو گـوش خود كـر ساختي

مولانا در كتاب بزرگ مثنوي و ديوان غزليات شمس تبريزي كركتر هاي مختلف انسان ها را به نمايش مي گذارد و در جستجوي انسان دلخواه خود است:

 بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوســت      بـگـشـاي لـب كه قـنـد فراوانم آرزوست
أي آفـتـاب حـسـن بـرون آ  دمـي ز ابــر     كان چهرهء مـشـعـشـع تـابـانـم آرزوست
گـفـتـي ز ناز ، بـيـش مرنجان مرا بـرو      آن گـفـتـنـت كـه بيش مرنجانم آرزوست
والـلـه كـه شهر بي تو مرا حبس ميشود       آوارگـي بـه كــوه و بــيـابـانـم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گـرفت       شـيـر خـدا و رسـتـم دسـتـانـم آرزوست
جانم مـلول گـشـت ز فـرعـون و ظلم او      آن نور روي موسي عـمـرانـم آرزوست
زين خلق پُـرشـكـايـت گـريان شدم ملول      آن هاي وهوي ونعرهء مستانم آرزوست
گـويـا تـرم ز بـلـبـل و اما ز رشـك عـام       مُـهـرسـت بر دهانم و افـغـانـم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گِـردشـهـر      كـز ديـو و دد ملولم و انـسـانـم آرزوست
گـفـتـنـد يافـت مي نـشـود جُـسـتـه ايم ما       گفت آنك يافت مي نشود ، آنم آرزوست
بنماي شـمس مفخر تـبـريـز روز شـرق       من هـدهـدم حضور سـلـيـمانم آرزوست
 غزل 441 كليات شمس تبريزي

نيايش و مناجات روح مثنوي است ، كلام مولوي است. آنجا كه از سر سوز و گداز با خداي خودش راز و نياز مي كند و راه رسيدن را از اين طريق مي داند و مي فرمايد :

أي خـداي پـاك بـي انـبـاز و يـار    دسـتـگـيـر و جــرم مـا را درگـذار
يـاد ده ما را سـخـن هـاي رقـيـق    كه تـرا رحـم آورد ، آن أي رفـيـق
هـم دعـا از تـو اجـابـت هـم زتو     أيـمـنـي از تـو ، مهابت هـم ز تـو
گر خطا گفتيم ، اصلاحش تو كن     مصلحي تو ، أي تو سلطان سخن
كـيـمـيـا داري كه تبديـلـش كـنـي     گـرچه جوي خون بـود نيلش كني
اين چنين مينا گري ها كار تُست     اين چنين اكسيرها ز اسرار تُست
آب را و خــاك را بــرهــم زدي      ز آب و گِـل نـقـش تــن آدم زدي

بايد گفت كه عناويني بي شماري كتب و مقالات در بيان احوال و انديشه ي اين بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و برجسته ترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار تا حال نوشته شده و در بسياري از زبان هاي مختلف دنيا ترجمه شده است. تا دنيا باقيست ، تحقيق و پژوهش در باره ي اين انسان عاليمقام جهان ادامه پيدا خواهد كرد.

مولانا نه شرقي است و نه هم غربي ، بلكه مخاطب مولانا تمام دنيا است. پيام مولانا ، پيام دوستي و تفاهم و آشتي است.

گفتم : ز كجايي تو؟ تسخر زد و گفت : أي جان
نـيـمـيـم  ز تـركـسـتـان ، نـيـمـيـم  ز فــرغــانــه
نـيـمـيــم  ز آب و گـِِل ، نـيـمـيــم  ز جــان و دل
نــيــمــيــم  لـب دريـا ، نــيــمــي هــمـه دردانــه
         غزل 2308 كليات شمس تبريزي

افكاري كه سنت تحمل و تسامح را 800 سال قبل از اينكه در دنياي امروز به عنوان يك اصل معرفي نمايد ، در جهان اسلام معرفي كرده است.

 امروز دنيا بيش از هر زمان ديگري در اين جهان پُر از فتنه و آشوب و جنگ و خون ريزي به ديدگاه هاي مولانا نياز دارد .

اى هــوس هــاى دلــم  بــيـا بــيا  بـيا بـيا
 اى مـراد حـاصـلــم  بــيـا بــيـا   بــيا بــيا
 از ره و منزل مگو ديگر مگو ديگر مگو
اى تــو راه و مــنــزلــم  بـيا بـيا  بـيا بـيا

هیچ نظری موجود نیست: